سرمشق بهاری

کلاس اول که بودم وقتی حروف الفبا رایادگرفتم شور وشوق عجیبی وجود کودکانه ام رافراگرفته بود این شوق وشور دوچندان شد وقتی فهمیدم الفبای زندگی در یک کلمه سه حرفی خلاصه می شود ... خدا . این وبلاگ شامل داستان های کوتاه اخلاقی و دینی، شعر ،احکام فقهی و ..
 خانه تماس با ما تماس  ورود
سرباز وطنی
ارسال شده در 21 تیر 1397 توسط جهانتيغي در سبدهای نیلوفری

 

 

   

 

سرباز از اتاق فرمانده بیرون آمد صحبت های فرمانده هنوز توی گوشش بود چند روزی به روزهای پایانی سال مانده بود و سرباز   که محل خدمتتش در  یکی از شهر های مرزی کشور بود از فرمانده درخواست مرخصی داشت  مهلت درخواست مرخصی گذشته بود و فرمانده با درخواست مرخصی او موافقت نکرده بو د با خودش گفت : کاش زودتر درخواست مرخصی خود را رد کرده بودم آخر یگانه خواهرش  نگین که بعد از فوت پدر سرپرستی او و مادرش به عهده او بیمار بود لحظه ای نگاه پاک و معصوم خواهر از جلوی دیدگانش دور نمی شد . اما  سرباز وظیفه مهم تری داشت  ، دفاع از خاک کشورش بدون سرزمینش ، بدون امنیت ، مادر ، خواهر و تمام عزیزانش برایش معنا نداشتند . عزمش را جزم کرده بود باید  می ماند و از کشورش دفاع می کرد به خاطر مادرش ، خواهر و تمام عزیزانش . سرباز غرق در افکارخود بود که تلفن زنگ زد مادرش بود که خبر  بهبودی خواهرش را به او داد .  شب  مهتابی و  زیبایی بود سرباز در اطراف پادگان قدم می زد که پسرک گل فروشی را در آن اطراف دید پسر شاخه گلی به او هدیه داد تا به حال او را در این حوالی ندیده بود . تبسمی بر لبان سرباز نقش بست . به آسمان نگاه گرد .گویی ستارگان هم به دستان سرباز بوسه می زدند سرباز از اتاق فرمانده بیرون آمد صحبت های فرمانده هنوز توی گوشش بود چند روزی به روزهای پایانی سال مانده بود و سرباز   که محل خدمتتش در  یکی از شهر های مرزی کشور بود از فرمانده درخواست مرخصی داشت  مهلت درخواست مرخصی گذشته بود و فرمانده با درخواست مرخصی او موافقت نکرده بو د با خودش گفت : کاش زودتر درخواست مرخصی خود را رد کرده بودم آخر یگانه خواهرش  نگین که بعد از فوت پدر سرپرستی او و مادرش به عهده او بیمار بود لحظه ای نگاه پاک و معصوم خواهر از جلوی دیدگانش دور نمی شد . اما  سرباز وظیفه مهم تری داشت  ، دفاع از خاک کشورش بدون سرزمینش ، بدون امنیت ، مادر ، خواهر و تمام عزیزانش برایش معنا نداشتند . عزمش را جزم کرده بود باید  می ماند و از کشورش دفاع می کرد به خاطر مادرش ، خواهر و تمام عزیزانش . سرباز غرق در افکارخود بود که تلفن زنگ زد مادرش بود که خبر  بهبودی خواهرش را به او داد .  شب  مهتابی و  زیبایی بود سرباز در اطراف پادگان قدم می زد که پسرک گل فروشی را در آن اطراف دید پسر شاخه گلی به او هدیه داد تا به حال او را در این حوالی ندیده بود . تبسمی بر لبان سرباز نقش بست . به آسمان نگاه گرد .گویی ستارگان هم به دستان سرباز بوسه می زدند 

خواهر سرباز سرزمین فرمانده 2 نظر »
عشق نیلوفری
ارسال شده در 17 تیر 1397 توسط جهانتيغي در محرم اسرار

 

شب مهتابی و دل انگیزی بود نیلوفر ازپنجره اتاق بیرون را تماشا می کرد و به حرفهای مادر فکر می کرد آن سال قرار بود نیلوفر در کنکور شرکت کند مادرش گفته بود دخترم تومعلم خیلی خوبی می شوی. مادر دوست داشت یگانه دخترش معلم شود.نیلوفر اما دوست همراه بهترین دوستش مژده وارد رشته پزشکی شود .قرار بود فردا راهی مشهد شود تاچند روزی را نزد خانم صبوری یکی از دوستان مادرش که اتفاقا معلم بود و تابه حال او راندیده بود سپری کند به امام رضا ارادت خاصی داشت سال ها قبل وقتی خیلی کوچک بود و به مریضی سختی دچار شده بود مادر امام رضا را یش خدا واسطه قرار داده بود و او شفا یافته بود .چند سالی می شد که به پابوس امام هشتم نرفته بود وارد ایستگاه قطار شد خانم صبوری که خانمی میانسال و خوش رو بود به استقبالش آمدبعد از کمی استراحت به نیلوفرگفت : دخترم موافقی به حرم برویم . حرم که رفتند بعد از خواندن نماز خانم صبوری به او گفت :دخترم چه زیبا و عاشقانه با معبود خویش راز و نیاز می کردی نیلوفر که سالها بود نماز را ترک کرده بود به خود گفت : خدایا من یک بار به درگاه تو آمدم این چنین آبروی مرا جلوی بنده ات خریدی خوشا به حال آنانی که سالیان سال دست نیاز به سوی تو ای بی نیاز دراز می کنند آن شب با خود عهد کرد که دیگر هرگز نمازش را ترک نکند . خانم صبوری خانه ی باصفا و قشنگی داشت . نیلوفر در راه بازگشت به خانه از او پرسید: خانم شما چند تا فرزند دارید در پاسخ گفت : همسرم و تنها پسرم سالها پیش در یک تصادف کشته شده اند ومن تنها زندگی می کنم آرامش خاصی در چهره خانم صبوری موج می زد که نیلوفر را هر لحظه شیفته ترمی ساخت . بر روی دست خانم صبوری سوختگی بود که توجه نیلوفر را به خود جلب کرده بود خانم صبوری که دید نیلوفر کنجکاوانه به دستش نگاه می کند رو به او کرد و گفت : دخترم این زخم ها که می بینی تاوان لحظات بی او بودن و مهر دیگری در دل داشتن است سالها پیش وقتی من دختر جوانی بودم شیفته یکی از دوستان مدرسه ای خودشدم به طوری که نمی تونستم لحظه ای جدایی از او را تحمل کنم روزی در مدرسه ما آتش سوزی رخ داد سراسیمه به نجات او شتافتم دست من سوخت اما دوستم حتی خراش هم بر نداشت چند سال بعد وقتی از پیش ما اثاث کشی کردند و رفتند او حتی یادی از من نکرد! دخترم تا می توانی مهر مهر آفرینی را در دل داشته باش که همواره به فکر تو ودر کنار توست و لحظه لحظه در مقدراتش خو شبختی و سعادت توست . آن شب نیلوفر شب را با فکر کردن به حرفهای خانم صبوری به صبح رساند .صبح زود که برای نماز بیدار شد دید خانم صبوری مشغول آب دادن به گلهاست. صبح جمعه بود و عطر دلاویز نرگس فضای حیاط را پر کرده بود براستی چه فضای زیبایی. نیلوفر رو به خانم صبوری کرد و گفت خانم صبح به این زودی گلها را آب می دهی خانم صبوری تبسمی کرد و گفت : او که بیاید تمام این نرگس ها به احترامش قیام خواهند کرد برق عجیبی چشمان خانم صبوری را فرا گرفتهبود گویی با نگاه به این نرگس ها هر لحظه جوانتر می شد لحظات خداحافظی نزدیک می شد و نیلوفر علی رغم میل باطنی اش باید مشهد را ترک می کرد اما تصمیم خود را گرفته بود دوست داشت معلم شود و آشنای مردم معلمی مثل خانم صبوری که عشق و محبت را به دیگران بیاموزد و به تصیم خود جامه عمل پوشاند آری آن امام رئوف دوباره زندگی را به او هدیه داد و مسیر درست زندگی را به او آموخته بود خانم صبوری چند ماه بعد بر اثر بیماری سرطان در گذشت چند سال بعد وقتی نیلوفر همراه شاگردانش به مشهد مقدس رفت هنگامی که در مسجد گوهر شاد نماز می خواندوجود خانم صبوری را در کنار خویش احساس می کرد گویی دیوار های مسجد گوهر شاد نیز هر لحظه وجود او را برایش تداعی می ساختند وقتی خواست سر مزار خانم صبوری برود در راه دختر کوچک گل فروشی که می گفت : خانم گل نرگس نمی خرید فقط همین یک شاخه مانده نظرش را به خود جلب کرد .شاخه گل نرگسی خرید و بر روی مزار خانم صبوری گذاشت تا شاید بوزد نسیم عشق بر مزار دوست  

 

 

امام رئوف نرگس نیسم عشق نظر دهید »
یک ثانیه عشق
ارسال شده در 24 اردیبهشت 1397 توسط جهانتيغي در محرم اسرار

 

 

غروب دلنشین بهاری بود زن جوان در گوشه ای از پارک نشسته بود ورهگذران را تماشا می کرد چند روزی بود که به عنوان قهر از همسرش خانه اش را ترک گفته بود و به خانه پدری اش آمده بود  . زن و شوهر مسنی  در نیمکت کناری او نشستند رفتار آن دو توجه زن جوان را به خود جلب کرده بود با آنکه مشخص بود  مدت زیادی از ازدواج آن ها می گذرد و مرد نیز معلول بود اما زن وشوهر چه رفتار صمیمانه ای با هم داشتند زن جوان راز خوشبختی در زندگی را از آن زن مسن پرسید زن جواب داد : ” زندگی که سنگ بنا ی آن با توکل به خدا و عشق و مبحت پایه گذاری شود هرگز سست نمی شود 16 سالی می شود که همسرم معلول است و در این وضعیت است که می بینی اما لحظه لحظه عشق من به او شدیدترمی شود در زندگی ما منیت معنا ندارد من و او ما هستیم ” زن جوان لحظه ای به فکر فرو رفت چه قدر خدا در زندگ او کم رنگ شده بود چه قدر منیت ها و غرور و خود خواهی جای عشق و مبحت را در زندگی او گرفته بود . تنها برای اینکه همسرش با تمام تلاش خود نتوانسته بود خانه دلخواه او را تهیه کند خانه اش را ترک گفته بود . مدام همسرش را با همسر دوستش مقایسه می کرد . تمام این افکار آزارش می داد موضوع را با مادر ش گفت و به خانه خود برگشت همسرش سر کار بود نگاهی به خانه انداخت . چه قدر غبار کینه و نفرت زندگی او را فرا گرفته بود چه قدر نور خدا در زندگی او کم رنگ شده بود چه طور می تونست به این راحتی زندگی را که با عشق و یاد خدا و تلاوت آیه های سوره نورآغاز شده بود بدین راحتی پایان ببخشد در همین افکار بود که خوابش برد . ناگهان سنگینی دستی را روی شانه اش احساس کرد همسرش بود که با دسته گلی کنارش ایستاده بود رو به او کرد و گفت به خانه تان رفتم مادرت گفت “به اینجا آمده ای تمام تلاشم را کردم موفق شدم تا وامی جور کنم تا خانه مان را عوض کنیم” زن جوان به همسرش گفت ” نیازی نیست خانه مان را دوست دارم . آن روز زن جوان درس زندگی اش را از آن زن و شوهر در پارک فرا گرفته بود .

 

 

 

 

 

 

 

ا

عشق نرانه زندگی همسر نظر دهید »
مادرانه
ارسال شده در 9 فروردین 1397 توسط جهانتيغي در کعبه دل, محرم اسرار, مادرانه

 

 

 

مادر تسبیح سفیدی  دستش بود و به قاب عکس روی دیوار خیره شده بود همسرش را در سنین جوانی از دست داده بود و با تمام مشکلاتی که وجود داشت به تنهایی پسرش را بزرگ کرده بود پسری که حال دیگر به سر و سامان رسیده بود و زندگی خوبی داشت اما کهولت سن سبب  شده بود تا مادر دچار بیماری آلزایمر شود که همین موضوع سبب بروز مشکلاتی برای اوشده بود عروسش که تحمل رفتارهای او را نداشت به همسرش گفته بود که مادر رابه خانه سالمندان بگذارد اما پسر نمی توانست این موضوع را قبول کند و مادری را که تمام جوانی اش را به پای او گذاشته بود در این سنین کهولت وتنهایی که به او احتیاج داشت رهاسازد  پسر گوشه ای از اتاق نشسته بود و به حرفهای همسرش فکر می کرد چند روزی بود که همسرش به عنوان قهر خانه را ترک گفته بود امروز اگر سر کمی دیرتر از سرکار بر می گشت معلوم نبود برای مادرش که از خیابان بیرون زده بود و نزدیک بود تصادف کند چه اتفاقی رخ می داد پسر به سراغ کتابخانه قدیمی منزلشان رفت دفتر خاطرات قدیمی مادر  نظرش را جلب کرد صفحه ای از آن را باز کرد نوشته بود : «دیروز نزدیک بود  برای پسر کوچکم که برای آوردن توپش به وسط  خیابان رفته بوداتفاق ناگواری بیفتد سراسیمه خودم را به او رساندم سرم شکست و دو تا از دنده هایم آسیب دید اما چیزی که بیش از همه آزارم می ده اینه که دست پسرم خراش کوچکی برداشت .» پسر لحظاتی به فکر فرو رفت و به کنار مادر رفت نگاهی به چهره مادر انداخت . چهره مادر چقدر دلنشین و مهربان بود صدای زنگ  به صدا در آمد پسر در را باز کرد همسرش بود که با شاخه گلی برای عذر خواهی آمده بود .

عشق بی پایان فرزند مادر نظر دهید »
سوار رسانه ای
ارسال شده در 21 بهمن 1396 توسط جهانتيغي در رسانه

4-سواد رسانه‌ ای یعنی چه؟!

روشن شدن هر مفهوم، قبل از هر چیزی برای درک صحیح آن مفهوم می تواند کمک کند. سواد رسانه ای مشتکل از دو عبارت است: «سواد» و «رسانه».
برگردیم به دوران کودکی و روزهای اول مدرسه، زمانی که به مدرسه می رفتیم تا «خواندن و نوشتن» را یاد بگیریم و دیگر «بی سواد» نباشیم. در مدرسه ابتدا حروف الفبا را یاد می گرفتیم؛ یعنی نسبت به شکل حروف، صدای آنها و نحوه نوشتن آنها «دانش» پیدا می کردیم. سپس «مهارت» کنار هم گذاشتن حروف و خواندن و هجّی کردن کلمات را یاد می گرفتیم و بعد از مدتی «کاربرد» کلمات در ساختن جمله ها و خواندن و نوشتن متون مختلف را آموختیم و بدین ترتیب «باسواد شدیم»! مجموعه ای از دانش ها در کنار مهارت ها به اضافه کاربردها در کنار هم، ما را با سواد کرد.

رسانه وسیله ای است که فرستنده به کمک آن پیام خود را به گیرنده منتقل می کند. رفته رفته ابزارهای ارتباطی گسترش پیدا کرد و در عصر حاضر با ظهور رسانه های چاپی و الکترونیکی، رسانه های جمعی شکل گرفتند. مهم ترین تفاوت رسانه های امروزی آن است که می توانند پیام های خود را با سرعت زیاد به طیف وسیعی از مخاطبان برسانند.

همانطور که سواد خواندن و نوشتن به ما کمک می کند تا بتوانیم انواع جملات ساده و پیچیده را بفهمیم و معناهای متفاوتی از آن ها برداشت کنیم، سواد رسانه ای هم مهارتی است که با یادگیری آن می توانیم انواع رسانه ها و تولیدات رسانه ای را درک، تفسیر و تحلیل کنیم. هر رسانه مجموعه ای از نشانه های خاص خود را دارد که شناخت این نشانه ها در با سواد شدن ما نقش مهمی را ایفا می کند.

ارتباط رسانه مفاهیم سواد رسانه ای نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • ...
  • 5
  • ...
  • 6
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10

آخرین مطالب

  • خروش خورشید
  • عطر نرگس ها
  • درمسیر آلاله ها
  • افسون روزگار
  • چشمان آبی یک رود
  • قافله سالار عشق
  • لبخند آینه ها
  • سفیرثانیه ها
  • بازار عشق
  • شاهد شیرین سخن

آخرین نظرات

  • زكي زاده  
    • مائده
    در صحنه آب رسانی حضرت ابوالفضل علیه السلام
  • جهانتيغي  
    • سرمشق بهاری
    در امام والا
  • جهانتيغي  
    • سرمشق بهاری
    در امام والا
  • Mim.Es  
    • قدم‌های عاشـ ـقی
    • کویرم تشنه باران
    در امام والا
  • زكي زاده  
    • مائده
    در امام والا
  •  
    • وبلاگ مدرسه علمیه کوثر
    • تازه های کوثر
    در گنج پنهان
  • مرکز تخصصی تفسیر شاهین شهر  
    • مرکز تخصصی نرجس خاتون (س)شاهين شهر
    در گنج پنهان
  • جهانتيغي  
    • سرمشق بهاری
    در تبسم عشق
  • حضرت مادر (س)  
    • مطیع ولایت (بسیج طلاب سطح 3 اراک )
    • خاطرات خاکی
    • وصیت عشاق
    • یا زینب کبری
    در تبسم عشق
  • حضرت مادر (س)  
    • مطیع ولایت (بسیج طلاب سطح 3 اراک )
    • خاطرات خاکی
    • وصیت عشاق
    • یا زینب کبری
    در حریم دوست
  • حضرت مادر (س)  
    • مطیع ولایت (بسیج طلاب سطح 3 اراک )
    • خاطرات خاکی
    • وصیت عشاق
    • یا زینب کبری
    در تبسم عشق
  • حضرت مادر (س)  
    • مطیع ولایت (بسیج طلاب سطح 3 اراک )
    • خاطرات خاکی
    • وصیت عشاق
    • یا زینب کبری
    در حریم دوست
  • جهانتيغي  
    • سرمشق بهاری
    در تبسم عشق
  • نگار  
    • طلبه نگار
    در تبسم عشق
  • جهانتيغي  
    • سرمشق بهاری
    در سرباز وطنی
  • Mim.Es  
    • قدم‌های عاشـ ـقی
    • کویرم تشنه باران
    در سرباز وطنی

Sidebar 2

This is the "Sidebar 2" container. You can place any widget you like in here. In the evo toolbar at the top of this page, select "Customize", then "Blog Widgets".
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

سرمشق بهاری

کلاس اول که بودم وقتی حروف الفبا رایادگرفتم شور وشوق عجیبی وجود کودکانه ام رافراگرفته بود این شوق وشور دوچندان شد وقتی فهمیدم الفبای زندگی در یک کلمه سه حرفی خلاصه می شود ... خدا . این وبلاگ شامل داستان های کوتاه اخلاقی و دینی، شعر ،احکام فقهی و ... می باشد . باشد که راهگشای کسانی گردد که در مسیر رسیدن به سر منشا همه عشق ها و خوبی ها ، در مسیر رسیدن به حقیقت خویش گام بر می دارند
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • محرم اسرار
    • کعبه دل
    • سبدهای نیلوفری
  • رسانه
  • مادرانه
  • مادرانه
  • حماسه 9 دی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان