سرباز از اتاق فرمانده بیرون آمد صحبت های فرمانده هنوز توی گوشش بود چند روزی به روزهای پایانی سال مانده بود و سرباز که محل خدمتتش در یکی از شهر های مرزی کشور بود از فرمانده درخواست مرخصی داشت مهلت درخواست مرخصی گذشته بود و فرمانده با درخواست مرخصی او موافقت نکرده بو د با خودش گفت : کاش زودتر درخواست مرخصی خود را رد کرده بودم آخر یگانه خواهرش نگین که بعد از فوت پدر سرپرستی او و مادرش به عهده او بیمار بود لحظه ای نگاه پاک و معصوم خواهر از جلوی دیدگانش دور نمی شد . اما سرباز وظیفه مهم تری داشت ، دفاع از خاک کشورش بدون سرزمینش ، بدون امنیت ، مادر ، خواهر و تمام عزیزانش برایش معنا نداشتند . عزمش را جزم کرده بود باید می ماند و از کشورش دفاع می کرد به خاطر مادرش ، خواهر و تمام عزیزانش . سرباز غرق در افکارخود بود که تلفن زنگ زد مادرش بود که خبر بهبودی خواهرش را به او داد . شب مهتابی و زیبایی بود سرباز در اطراف پادگان قدم می زد که پسرک گل فروشی را در آن اطراف دید پسر شاخه گلی به او هدیه داد تا به حال او را در این حوالی ندیده بود . تبسمی بر لبان سرباز نقش بست . به آسمان نگاه گرد .گویی ستارگان هم به دستان سرباز بوسه می زدند سرباز از اتاق فرمانده بیرون آمد صحبت های فرمانده هنوز توی گوشش بود چند روزی به روزهای پایانی سال مانده بود و سرباز که محل خدمتتش در یکی از شهر های مرزی کشور بود از فرمانده درخواست مرخصی داشت مهلت درخواست مرخصی گذشته بود و فرمانده با درخواست مرخصی او موافقت نکرده بو د با خودش گفت : کاش زودتر درخواست مرخصی خود را رد کرده بودم آخر یگانه خواهرش نگین که بعد از فوت پدر سرپرستی او و مادرش به عهده او بیمار بود لحظه ای نگاه پاک و معصوم خواهر از جلوی دیدگانش دور نمی شد . اما سرباز وظیفه مهم تری داشت ، دفاع از خاک کشورش بدون سرزمینش ، بدون امنیت ، مادر ، خواهر و تمام عزیزانش برایش معنا نداشتند . عزمش را جزم کرده بود باید می ماند و از کشورش دفاع می کرد به خاطر مادرش ، خواهر و تمام عزیزانش . سرباز غرق در افکارخود بود که تلفن زنگ زد مادرش بود که خبر بهبودی خواهرش را به او داد . شب مهتابی و زیبایی بود سرباز در اطراف پادگان قدم می زد که پسرک گل فروشی را در آن اطراف دید پسر شاخه گلی به او هدیه داد تا به حال او را در این حوالی ندیده بود . تبسمی بر لبان سرباز نقش بست . به آسمان نگاه گرد .گویی ستارگان هم به دستان سرباز بوسه می زدند
آخرین نظرات