سرمشق بهاری

کلاس اول که بودم وقتی حروف الفبا رایادگرفتم شور وشوق عجیبی وجود کودکانه ام رافراگرفته بود این شوق وشور دوچندان شد وقتی فهمیدم الفبای زندگی در یک کلمه سه حرفی خلاصه می شود ... خدا . این وبلاگ شامل داستان های کوتاه اخلاقی و دینی، شعر ،احکام فقهی و ..
 خانه تماس با ما تماس  ورود
خروش خورشید
ارسال شده در 9 بهمن 1398 توسط جهانتيغي در محرم اسرار

 

سحرگاهان خروشی کرد خورشید                                       خجل گشت ابر تیره تا که بشنید

بگفتا  با خود آن ابر سیه  روز                                          چه می شد گر نمی تابیدی یک  روز

مگر  دنیا بدون تو فنا نیست                                           مگر عاشق اسیر  کوچه ها نیست

چگونه  آسمان  را   سبز  کردی                                         چگونه  شام  ما  را صبح  کردی

چنان  محوت  کنم  از یاد  یاران                                       فراموشت کنند  در روزگاران

زبخل و کینه آن ابر  بد اندیش                                         بخندید تا  دم  صبح شامگاهی

چو  خاموش  گشت از صحبت سرانجام                           شروع  گشت نامه  خورشید صباحی

مرا  خواهی براندازی  ز  دنیا                                          نشین ای  ابر تیره  خاموش  آنگاه

هزاران نور  خورشیدم  نهان است                                   طلوع عاشقان از  من نشان  است

سکوت سبز  دیبای  بهاری                                             پیامش  را ندانی گر  چه خوانی

گرت  در راه  معشوقت فنایی                                        چه بییمت باشد آخر از  جدایی

 

ابر سیه روز خروش خورشید دیبای بهاری عاشق نظر دهید »
عطر نرگس ها
ارسال شده در 5 دی 1398 توسط جهانتيغي در حماسه 9 دی

 

 

 

 

 

عاشورای سال 88 بود طرفداران موسوي شعارهاي «مرگ بر ديكتاتور» و «يا حسين ميرحسين» و «مرگ بر اصل ولايت فقيه» را در حالي كه دست‌هاي خود را بالاي سر گرفته و سوت و کف مي‌زدند، تكرار مي‌كردند. اين افراد كه به چوب، چماق و سنگ مسلح بودند، پس از هر درگيري با نيروهاي انتظامي و متفرق شدن، به خيابان‌هاي فرعي هجوم مي‌آوردند و به تخريب اموال عمومي بويژه شكستن شيشه‌ها مي‌پرداختند.

آشوبگران در تقاطع اسكندري- آزادي با كندن ميله‌هاي خطوط ويژه اتوبوس‌هاي تندرو و قرار دادن آن‌ها در وسط خيابان تلاش كردند تردد مردم را مختل كنند. اين افراد هر خودرويي را كه گمان مي‌كردند ارتباطي با نيروهاي انتظامي و يا مردم مسلمان و عزادار دارد، با سنگ مورد حمله قرار مي‌دادند.

اغتشاشگران در تقاطع كريمخان- حافظ ۲ خودروي پليس را آتش زدند. اين افراد همچنين در مسيرهاي اصلي مانند خيابان انقلاب و خيابان کريمخان اقدام به آتش زدن سطل‌هاي زباله و قرار دادن آن‌ها در وسط خيابان كردند، به طوري كه دود ناشي از اين اقدام برخي خيابان‌ها را فراگرفت.

در ميدان ولي عصر نيز اغتشاشگران با آتش زدن کيوسک نيروي انتظامي و يک خودروي پليس به پايکوبي مشغول شدند. در حاشيه ميدان ولي‌عصر(عج) تهران پرچم‌هاي مقدس يا زهرا(س) و يا حسين(ع) توسط حاميان موسوي پاره و به آتش کشيده شد.

حضور عزاداران حسيني

البته با انتشار خبر هتک حرمت روز عاشورا در هيأت‌هاي مذهبي و مساجد، عزاداران حسيني به خيابانهاي مرکزي تهران گسيل شدند و یبزهای ضددین را از خیابان ها فراری دادند.

در واقع شب شام غریبان درحالی که یاران باقی مانده در ویرانه‌های دشت کربلا اشک درچشمانشان حلقه زده بودو می گریستند، یاران امام راحل(ره) نیز از هتک حرمت به ائمه و دسته عزاداری سالار شهیدان، خون می گریستند و این بی‌احترامی مزید علتی بر اندوه جانگدازآنان شده بود.

به این دلیل بی حرمتی به عاشورا، حادثه ای معمولی نبود که بتوان از کنار آن به سادگی گذشت.
پیش از آن نیز به عکس امام راحل(ره) توهین شده بود و سراسر کشورازاین جسارت به خروش آمده بود، اما حریم نگه‌نداشتن عاشورا آتشی بود بر باروتی که طی ۸ ماه دروجود مردم علاقه مند نظام و انقلاب متراکم شده بود.

نتیجه این انفجار خیره کننده، حماسه ۹ دی بود؛ حماسه ای که فقط ۳ روز پس از جسارت به عاشورا و عزای اباعبدالله سراسر ایران را فرا گرفت و یک باردیگر نشان داد که مردم ایران اسلامی فارغ از دسته بندی های سیاسی و مشکلات و کاستی ها، اما درپایبندی به اسلام، انقلاب و ولایت فقیه با هیچ کسی تعارف ندارند.

مردم با بصیرت و انقلابی کشورمان در حرکتی خودجوش با پخش اعلامیه هایی مبنی بر راهپیمایی در روز ۹دی جهت اعلام برائت از فتنه گران و حمایت از رهبری و آرمان های انقلاب و اسلام دست به تظاهراتی با شکوه و به یادماندنی زدند. در این روز بود که قریب به اتفاق تحلیلگران سیاسی و سران کشورهای غربی و فتنه گران شوکه شدند. آنان هرگز تصور نمی کردند که 9 دی روز تشییع جنازه فتنه باشد.

در پایتخت به عنوان نماد کشور در دنیا، از صبح روز راهپیمایی میلیون ها نفر به خیابان ها ریختند و علیه فتنه و عوامل داخلی و خارجی آنان و هتاکان مقدسات عزیز ملت ایران شعار و هشدار دادند.

 

تظاهرات عظيم ملت ايران براي محكوميت حرمت‌شكني در عاشوراي حسيني در حالي روز ۹ دی ۸۸ بود که ۱۷ استان این مراسم را یک روز زودتر برگزار کردند.

مردم استان‌هاي خراسان رضوي، اصفهان، فارس، آذربايجان شرقي، خراسان شمالي، همدان، خوزستان، كرمانشاه، ايلام، چهارمحال و بختياري، سيستان و بلوچستان، مركزي، سمنان، گلستان، گيلان، لرستان و مازندران با حضور حماسي خود از اهانت‌كنندگان به باورهاي اسلامي ابراز انزجار كردند. راهپيمايان با سردادن شعارهاي مرگ برمنافق، مرگ بر امريكا، مرگ بر انگليس، حسين حسين شعارماست شهادت افتخار ماست، خشم و انزجار خود را از هتاكان به حريم اباعبدالله الحسين‌(ع) در روز عاشورا اعلام و از اصل ولايت فقيه حمايت كردند.

جمعیت راهپیمایی بزرگ عاشورائیان در این دو روز بیش از 40 میلیون نفر تخمین زده شده؛ و این یعنی حماسه.

آری در طی 8 ماه با وجود اینکه خونها ریخته شد و ساختمانها ویران گشت اما ایران ماند و وظیفه ما اکنون حفاظت از آن کیان پاکی است که با خون لاله ها رنگین گشته است و چه  زیباست نفس کشیدن  در فضایی  که  بوی  عطر آگین  نرگس های مستش تا  به آسمان رسیده است و خوشا  آن  غنچه هایی که در  باغچه سرافرازی و سربلندی میهن  خویش  با آب  غیرت و شجاعت رشد می کنند.

 

9 دی آشوب حماسه عاشورا نظر دهید »
درمسیر آلاله ها
ارسال شده در 6 مهر 1398 توسط جهانتيغي در محرم اسرار

 

سیمین خانم  قطره های اشک را که بسان شبنم بهاری که بر روی گلبرگ گلی سرازیر شود از گونه هایش  سرازیر شده بود پاک کرد نزدیک غروب بود که سر مزار همسرش رسید آن روز بر وقتی سر قبر مادر همسرش رفت خاطرات گذشته مانند آلبومی بی پایان در جلوی چشمانش نمایان شد .او که از ابتدای زندگی اش در خانه ای اجاره ای زندگی می کرد یادش آمد چطور بعد از فوت پدر شوهرش چطور زیر پای  شوهرش که فرزند بزرگ  خانواده اش بود نشست تا  خانه پدری اش را که  سهم الارث  دیگر  خواهر و برادرهایش هم بود و سندش دست همسرش بود  را بالا بکشد.اما سکاندار کشتی سرنوشت ، مهربان کلید دار در باغ بهشت  تقدیر را جور دیگری رقم زده بود و از روزی که  سیمین خانم و همسرش به آن خانه نقل مکان کردند شیرینی زندگی  چو آهویی تیزپا از محفل آنان گریزان گشت بعد از مدتی در حالی که  به همسر و دو فرزندش راهی سفر بودند ماشین آنها تصادف سختی کرد به طوری که همسرش قطع نخاع شد و خود و دو فرزندش تا مدتها در بیمارستان بودند همسر سیمین خانم دو سال بعد از آن ماجرا درگذشت ولی مدام تکرار می کرد این سزای جفا و ظلمی است که در حق آن بندگان خدا روا داشتیم . می گفت که  آرزویی که به دلش مانده این است که یک اربعین راهی  زیارت امام حسین علیه السلام شود اما با کوله بار سنگین حق الناس چه طور می شود به زیارت محبوب رفت ، آری  به زیارت قبر ارباب آلاله ها  که می روی باید سبکبار و رها باشی سیمین خانم بعد از آن ماجرا سهم برادران و خواهران همسرش را به آن ها داد و از آن ها حلالیت طلبید . اما یکتا خداوند نیکوسرشت ، قادر به هر احوال و هر سرنوشت ،  تقدیر برآن نوشته بود که همسر سیمین خانم تا اربعین  آینده به دیار معبود بشتابد حال  سیمین خانم  آمده بود تا از همسرش  و همه عزیزانی که روزی در کنار او بودند و با حسرت  دیدار آن شاه والامقام از این دنیا رفتند خداحافظی کند . وقت سفر رسید و سیمین خانم آماده رفتن به سوی سرزمین آلاله های عاشق ،  کرب وبلا شد . لحظه لحظه به بین الحرمین که نزدیک می شد عطشش بیشتر می شد . سیمین خانم به جمعیت پشت سر خود نگاه کرد  : چه قدر عشق ، چه قدر شور ،   خدایا عجب جمعیتی ! در راه چشمش به دختری جوان افتاد که  قطره های اشک چون دانه های مروارید بی همتا از گونه هایش سرازیر بود به سیمین خانم گفت : خانم گمگشته راهان درمانده  را هم ارباب می پذیرد ؟ سیمین خانم گفت : آری دخترم مگر چه کرده ای ؟ دختر گفت : سالها در خواب غفلت و بی خبری به سر می بردم  ، غافل از دریای بیکران رحمت دوست  نه نمازی ، نه روزه ای ، نه توفیق عبادتی  خود را برای نامحرمان می آراستم ، سال گذشته که  همراه دوستانم به مسافرت رفته بودیم تصادف شدیدی کردم و مدتها در کما بودم شب عاشورا بود و  مادرم کنار تخت من اشک ریزان نشسته بود صدای هیت ها و دسته های عزاداری که از بیرون می آید مادرم  دلش می شکند و آن امام خوبی ها و آن استاد دانشگاه عشق  را نزد پروردگار مهربانی ها  شفیع قرار می دهد  بعد از سه روز علایم هوشیاری در من نمایان می گردد از آن زمان تا به حال تمام نمازها و روزه هایم را گرفتم و امید به این دارم آن پروردگار رئوف به حق شاه شهیدان گناهان گذشته مرا بیامرزد سیمین خانم به دختر جوان گفت :  دخترم در  محضر حسین علیه السلام  استاد  عشق و پاکبازی هر روز حضور و غیاب می شوی تا مبادا از  کاروان نیلوفر های عاشق  جا بمانی تا بدانی باید همچو شقایق نیلگون گشت تا به  گلستان جاوید لاله های بی نشان رسید . باید همچو پرستویی دلداده برای رسیدن به آشیان بیکران دوست بی قرار گردی تا به وصال محبوب  برسی .  آری چو خار مغیلان گر  گرفتار گناه و غفلت گردی عشق حسین بسان نرگس مستت می کند .  در دریای عشق او ششت و شو می گردی و از هر گناه پاک می شوی .  شبنم های شرمساری و خجلت از گونه های دختر سرازیر گشت .  لحظه وصال نزدیک بود به بین الحرمین نزدیک میشدند بوی عطر سیب فضا را پر کرده بود ، گویی صدای بوسه آسمانیان بر قدمگاه زوار حسین علیه السلام  از هر طرف شنیده می شد.   سیمین خانم  قطره های اشک را که بسان شبنم بهاری که بر روی گلبرگ گلی سرازیر شود از گونه هایش  سرازیر شده بود پاک کرد نزدیک غروب بود که سر مزار همسرش رسید آن روز بر وقتی سر قبر مادر همسرش رفت خاطرات گذشته مانند آلبومی بی پایان در جلوی چشمانش نمایان شد .او که از ابتدای زندگی اش در خانه ای اجاره ای زندگی می کرد یادش آمد چطور بعد از فوت پدر شوهرش چطور زیر پای  شوهرش که فرزند بزرگ  خانواده اش بود نشست تا  خانه پدری اش را که  سهم الارث  دیگر  خواهر و برادرهایش هم بود و سندش دست همسرش بود  را بالا بکشد.اما سکاندار کشتی سرنوشت ، مهربان کلید دار در باغ بهشت  تقدیر را جور دیگری رقم زده بود و از روزی که  سیمین خانم و همسرش به آن خانه نقل مکان کردند شیرینی زندگی  چو آهویی تیزپا از محفل آنان گریزان گشت بعد از مدتی در حالی که  به همسر و دو فرزندش راهی سفر بودند ماشین آنها تصادف سختی کرد به طوری که همسرش قطع نخاع شد و خود و دو فرزندش تا مدتها در بیمارستان بودند همسر سیمین خانم دو سال بعد از آن ماجرا درگذشت ولی مدام تکرار می کرد این سزای جفا و ظلمی است که در حق آن بندگان خدا روا داشتیم . می گفت که  آرزویی که به دلش مانده این است که یک اربعین راهی  زیارت امام حسین علیه السلام شود اما با کوله بار سنگین حق الناس چه طور می شود به زیارت محبوب رفت ، آری  به زیارت قبر ارباب آلاله ها  که می روی باید سبکبار و رها باشی سیمین خانم بعد از آن ماجرا سهم برادران و خواهران همسرش را به آن ها داد و از آن ها حلالیت طلبید . اما یکتا خداوند نیکوسرشت ، قادر به هر احوال و هر سرنوشت ،  تقدیر برآن نوشته بود که همسر سیمین خانم تا اربعین  آینده به دیار معبود بشتابد حال  سیمین خانم  آمده بود تا از همسرش  و همه عزیزانی که روزی در کنار او بودند و با حسرت  دیدار آن شاه والامقام از این دنیا رفتند خداحافظی کند . وقت سفر رسید و سیمین خانم آماده رفتن به سوی سرزمین آلاله های عاشق ،  کرب وبلا شد . لحظه لحظه به بین الحرمین که نزدیک می شد عطشش بیشتر می شد . سیمین خانم به جمعیت پشت سر خود نگاه کرد  : چه قدر عشق ، چه قدر شور ،   خدایا عجب جمعیتی ! در راه چشمش به دختری جوان افتاد که  قطره های اشک چون دانه های مروارید بی همتا از گونه هایش سرازیر بود به سیمین خانم گفت : خانم گمگشته راهان درمانده  را هم ارباب می پذیرد ؟ سیمین خانم گفت : آری دخترم مگر چه کرده ای ؟ دختر گفت : سالها در خواب غفلت و بی خبری به سر می بردم  ، غافل از دریای بیکران رحمت دوست  نه نمازی ، نه روزه ای ، نه توفیق عبادتی  خود را برای نامحرمان می آراستم ، سال گذشته که  همراه دوستانم به مسافرت رفته بودیم تصادف شدیدی کردم و مدتها در کما بودم شب عاشورا بود و  مادرم کنار تخت من اشک ریزان نشسته بود صدای هیت ها و دسته های عزاداری که از بیرون می آید مادرم  دلش می شکند و آن امام خوبی ها و آن استاد دانشگاه عشق  را نزد پروردگار مهربانی ها  شفیع قرار می دهد  بعد از سه روز علایم هوشیاری در من نمایان می گردد از آن زمان تا به حال تمام نمازها و روزه هایم را گرفتم و امید به این دارم آن پروردگار رئوف به حق شاه شهیدان گناهان گذشته مرا بیامرزد سیمین خانم به دختر جوان گفت :  دخترم در  محضر حسین علیه السلام  استاد  عشق و پاکبازی هر روز حضور و غیاب می شوی تا مبادا از  کاروان نیلوفر های عاشق  جا بمانی تا بدانی باید همچو شقایق نیلگون گشت تا به  گلستان جاوید لاله های بی نشان رسید . باید همچو پرستویی دلداده برای رسیدن به آشیان بیکران دوست بی قرار گردی تا به وصال محبوب  برسی .  آری چو خار مغیلان گر  گرفتار گناه و غفلت گردی عشق حسین بسان نرگس مستت می کند .  در دریای عشق او ششت و شو می گردی و از هر گناه پاک می شوی .  شبنم های شرمساری و خجلت از گونه های دختر سرازیر گشت .  لحظه وصال نزدیک بود به بین الحرمین نزدیک میشدند بوی عطر سیب فضا را پر کرده بود ، گویی صدای بوسه آسمانیان بر قدمگاه زوار حسین علیه السلام  از هر طرف شنیده می شد. 

نظر دهید »
افسون روزگار
ارسال شده در 11 مرداد 1398 توسط جهانتيغي در سبدهای نیلوفری

 

 

 

اواخر پاییز بود و سرما  مانند مهمان ناخوانده ای در میان خانه دل مردمان شهر سایه افکنده بود چند روزی بود پیرمرد دستفروشی که نزدیک مطب دکتر احمدی پزشک جوان بساط می کرد ذهن  او  را به خود مشغول کرده بود با خودش گفت : بیچاره پیرمرد حتما کسی را ندارد که مجبور است در این سن و سال و با این شرایط سخت کار کند آن شب وقتی  دکتر از مطب خود خارج شد و دید هنوز بساط  آن پیرمرد  پهن است به نزد او رفت و سر صحبت را با او باز کرد و به او گفت : خسته نباشی  پدر جان  سوالی از خدمتتان داشتم . پیرمرد که در بود ، که در چشمانش ثانیه ها گم شده بود و غم بزمی شیرین در میان قلبش به پا کرده بود  ، دستان پینه بسته اش حکایت از رازهای بیشمار می کرد و محاسنش را رنج های روزگار با بازی ناجوانمردانه خویش سفید کرده بود گفت : بپرس پسرم . دکتر احمدی که از گفت و گو با پیرمرد آرامشی عجیب وجودش را فراگرفته بود گفت : ببخشید پدرجان شما منبع درآمدی  به غیر این شغل ندارید ؟ فرزندی چه طور تا بتواند پشتوانه شما باشد ؟ آخر به سن ّ و سال شما سخت است که شرایط سخت زحمت بکشید الان فصل استراحت شماست . فصل به ثمر نشستن زحمت های چندین ساله عمر شما . پیرمرد  لحظه ای سکوت کرد و  سپس گفت : فرزندم دو پسر دارم که هر دوی آنها دارای تحصیلات عالیه و شغل و در آمد خوبی هستند و جوان که بودم مغازه ای داشتم اما خانه و مغازه ام را برای خرج ازدواج و تحصیل بچّه هایم فروختم . الان که چندین سال است همسرم از دنیا رفته در یک خانه اجاره ای زندگی می کنم و روزگارم را از این طریق می گذرانم و تنها پسر کوچکترم ماهی یک بار به من سر       می زند . دکتر احمدی  افسوسی خورد و از  پیرمرد خداحافظی کرد و رفت ولی تمام  شب از یاد آن پیرمرد و صحبت هایش غافل نبود . براستی که روزگار عجب پرفریب و افسونگر بود چو مه پاره ای افسونگر آدمی را سرمست خویش می کرد و در اوج غفلت و بی خبری زخمی عمیق بر پیکره آدمی وارد می ساخت که تا آخر عمر همراه انسان  بود . چند روزی از ماجرا گذشت و وقتی برای معالجه بیماری که در خانه سالمندان بود به آنجا رفت و سر صحبت را با آن پیرزن باز کرد تعجبش از بازی این روزگار افسونگر بیش تر شد پیرزن می گفت که استاد دانشگاه بوده و وقتی همسرش را از دست می دهد فرزندانش خانه پدری شان را فروخته و او را به خانه سالمندان آورده بودند و تنها روز تولدش با یک شاخه گل به نزدش می آیند . دکتر احمدی که بعد از فوت پدرش مال قابل توجهی به او رسیده بود تصمیم گرفت تا با آن پول خانه ای برای آن پیرمرد دستفروش که اسمش آقا رحیم بود فراهم کند و یک خانه هم برای کودکان بی سرپرست  بسازد  آری شاید فرا دیر بود . راه دراز بود و کوله بارش چه تهی!!!  باید ره توشه ای از عشق برای فردای خود فراهم می کرد . باید بوی بهار را در این زمستان سخت و ملال آور حس می کرد . آن شب وقتی موضوع را با مادر و همسرش در میان گذاشت و شادی و رضایت آنها را از این موضوع دید بعد مدتها آرامشی عجیبی وجودش را فراگرافت . زمستان دیگر سرد و ملال آور نبود همچون بهار مطبوع و دل انگیز بود .

افسون روزگار بزم شیرین غم مه پاره افسونگر نظر دهید »
چشمان آبی یک رود
ارسال شده در 4 مرداد 1398 توسط جهانتيغي در محرم اسرار

 

 

 بر تنش دیبای مهر ،شاخسارش از بهشت          رود مستی می کند می رود  او تا خدا

سایه سایه غرق نور، چشمه چشمه پر ز شور          در دلش افسانه ای است ، غرق فکر است  تا کجا

شرح این اسرار را بهر دلداری بگفت         گونه هایش سرخ گشت ، نوگلی شد او شگفت

 ناخدای کشتی اش ساحلی آرام دید                    عاقبت آرامشی بعد این آلام دید

سالیان سالیان بود مست و حیران آن نسیم      جامه ی افسونگری بر تنش بود آن نسیم

بهر این بیداردل سایبان غم نبود             هستی اش را برد عشق عاقبت اما چه سود

عاقبت جایی رسید ، ناخدا بهرش نبود               جز خداوند رحیم آشنا نزدش نبود

بین عجب هنگامه ای است محرم رازش رسید        وقت پایانش ولی جان جانانش رسید

جامه ی افسونگری محرم راز چشمان آبی یک رود نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10

آخرین مطالب

  • خروش خورشید
  • عطر نرگس ها
  • درمسیر آلاله ها
  • افسون روزگار
  • چشمان آبی یک رود
  • قافله سالار عشق
  • لبخند آینه ها
  • سفیرثانیه ها
  • بازار عشق
  • شاهد شیرین سخن

آخرین نظرات

  • زكي زاده  
    • مائده
    در صحنه آب رسانی حضرت ابوالفضل علیه السلام
  • جهانتيغي  
    • سرمشق بهاری
    در امام والا
  • جهانتيغي  
    • سرمشق بهاری
    در امام والا
  • Mim.Es  
    • قدم‌های عاشـ ـقی
    • کویرم تشنه باران
    در امام والا
  • زكي زاده  
    • مائده
    در امام والا
  •  
    • وبلاگ مدرسه علمیه کوثر
    • تازه های کوثر
    در گنج پنهان
  • مرکز تخصصی تفسیر شاهین شهر  
    • مرکز تخصصی نرجس خاتون (س)شاهين شهر
    در گنج پنهان
  • جهانتيغي  
    • سرمشق بهاری
    در تبسم عشق
  • حضرت مادر (س)  
    • مطیع ولایت (بسیج طلاب سطح 3 اراک )
    • خاطرات خاکی
    • وصیت عشاق
    • یا زینب کبری
    در تبسم عشق
  • حضرت مادر (س)  
    • مطیع ولایت (بسیج طلاب سطح 3 اراک )
    • خاطرات خاکی
    • وصیت عشاق
    • یا زینب کبری
    در حریم دوست
  • حضرت مادر (س)  
    • مطیع ولایت (بسیج طلاب سطح 3 اراک )
    • خاطرات خاکی
    • وصیت عشاق
    • یا زینب کبری
    در تبسم عشق
  • حضرت مادر (س)  
    • مطیع ولایت (بسیج طلاب سطح 3 اراک )
    • خاطرات خاکی
    • وصیت عشاق
    • یا زینب کبری
    در حریم دوست
  • جهانتيغي  
    • سرمشق بهاری
    در تبسم عشق
  • نگار  
    • طلبه نگار
    در تبسم عشق
  • جهانتيغي  
    • سرمشق بهاری
    در سرباز وطنی
  • Mim.Es  
    • قدم‌های عاشـ ـقی
    • کویرم تشنه باران
    در سرباز وطنی

Sidebar 2

This is the "Sidebar 2" container. You can place any widget you like in here. In the evo toolbar at the top of this page, select "Customize", then "Blog Widgets".
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

سرمشق بهاری

کلاس اول که بودم وقتی حروف الفبا رایادگرفتم شور وشوق عجیبی وجود کودکانه ام رافراگرفته بود این شوق وشور دوچندان شد وقتی فهمیدم الفبای زندگی در یک کلمه سه حرفی خلاصه می شود ... خدا . این وبلاگ شامل داستان های کوتاه اخلاقی و دینی، شعر ،احکام فقهی و ... می باشد . باشد که راهگشای کسانی گردد که در مسیر رسیدن به سر منشا همه عشق ها و خوبی ها ، در مسیر رسیدن به حقیقت خویش گام بر می دارند
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • محرم اسرار
    • کعبه دل
    • سبدهای نیلوفری
  • رسانه
  • مادرانه
  • مادرانه
  • حماسه 9 دی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان