آذر نگاهی به آینه انداخت هیاهوی پرستوها در آشیان چشمانش خانه کرده بود لبخند بیکران آسمان کوچه باغ نگاهش را ترک گفته بود 15 ساله بود در پیچ و تاپ دوران بی بازگشت نوجوانی . او که دختر بزرگ خانواده بود مدتها بود که حتی در میان خانه خود نیز تنها بود… بیشتر »
آرشیو برای: "اسفند 1397"
سفیر ثانیه ها تا کجا چنین پر شور روی و زنی بر دلم شرر هم سوز درنگ من به این سرای وفا نبوده مگرساعتی ندیده ام به جز از آن آشنا وفا زکسی صدای پای قدمهای او مرا با خود برد به آن دیار که ندارم به جز آن نام آشنا ثمری وجود من زتو و غافل از تو ام ای عشق مرا… بیشتر »
درصف بازار عشق سوته دلی بینوا چهره زغم ها بشست ، رنگ رخش تازه شد تا همه جان هدیه کرد بهر رخ لیلی اش جام بقا دادنش چو ماه تابنده شد شاهد شبگیر هم درپی دیدار اوست نرگس چشمان او همچو بهاری شگرف در ره یارش بداد هستی خود ،جان دل طبیب بازار عشق نسخه ز او… بیشتر »
ای شاهد شیرین سخن و ماه وش عشق شمسی و قمر در سر تو تاب و تب عشق دیدار رخت حسرت هر روز و شب من جانا شب یلدای مرا صبح تو باشی بر درگه تو من بنشینم به گدایی نور دو چشمان ترم لطف نما ، مرحمتی گوشه چشمی و نگاهی خورشید به رخسار تو خندید بسی چند آسمان از… بیشتر »
آخرین نظرات