آذر نگاهی به آینه انداخت هیاهوی پرستوها در آشیان چشمانش خانه کرده بود لبخند بیکران آسمان کوچه باغ نگاهش را ترک گفته بود 15 ساله بود در پیچ و تاپ دوران بی بازگشت نوجوانی . او که دختر بزرگ خانواده بود مدتها بود که حتی در میان خانه خود نیز تنها بود… بیشتر »
آخرین نظرات