سرمشق بهاری

کلاس اول که بودم وقتی حروف الفبا رایادگرفتم شور وشوق عجیبی وجود کودکانه ام رافراگرفته بود این شوق وشور دوچندان شد وقتی فهمیدم الفبای زندگی در یک کلمه سه حرفی خلاصه می شود ... خدا . این وبلاگ شامل داستان های کوتاه اخلاقی و دینی، شعر ،احکام فقهی و ..
 خانه تماس با ما تماس  ورود
بیکران تر از نسیم
ارسال شده در 4 دی 1397 توسط جهانتيغي در کعبه دل, محرم اسرار

 

آسمان دلش گرفته بود بغضش ترکید ، رحمت بیکران دوست  بر سر زمینیان  فرود می آمد ثریا از پشت شیشه نظاره گر قطره های باران بود که همچون درّ گرانبها بر زمین  فرود می آمد  غرق در افکار خویش بود ، خاطرات گذشته بسان آلبومی بی انتها در پیش چشمانش ورق می خورد  بیش از پنجاه سال از عمرش می گذشت بر روی پیشانی اش خطوطی از ایثار و گذشت و مهربانی و صبر و وفا نقش بسته بود که بیانگر این سالیان بود چند ماهی بود که پسر کوچکش  نیز سر و سامان گرفته بود و فصلی نو در زندگی او و همسرش رقم خورده بود. آری فصل به ثمر نشستن  نهال های زندگی شان  بود دراین سالها مشکلات بسیاری را پشت سر گذاشته بود مشکلاتی که جز با ایمان و توکل به به لطف بی انتها ی دوست حل آنها ممکن نبود در همین افکار بود که صدای زنگ در به صدا در آمد دخترش سیما بود بسان درخت خزان  زده شده بود در چشمانش غنچه های عشق و امید پر پر گشته بود  از او پرسید دخترم چه شده که اینچنین افسرده و غمین به  اینجا آمدی سیما رو به مادر کرد و گفت : مادر جان  دیگر از زندگی خسته شده ام دختر سه ساله ام ترنم مدام در خانه بهانه گیری می کند به طوری که در طی روز  مجبور می شوم به محل کار حمید همسرم زنگ بزنم . و او  را در جریان ماجرا بگذارم . او هم اصلا توجهی به من و زندگی مان ندارد و مشغول کار خویش است  گویی که ترنّم تنها فرزند من است امروز که از محل کار به منزل آمد به او گفتم که دیگر تحمل این زندگی را ندارم و به  آن آشیان غربت را ترک کرده و به اینجا آمدم ثریا خانم  بعد از شنیدن حرف های سیما گفت : دخترم خدا برای هر یک از زن و مرد در زندگی وظایفی قرار داده است  وظیفه مرد تامین مایحتاج  همسر و فرزندان است و وظیفه زن  رسیدگی  کردن به امور منزل و تربیت فرزندان . اگر بدانی خداوند عادل حکیم برای هریک از امور چه اجرهایی را در نظر گرفته است ؟ مادری که خدا بهشت برینش را به او وعده داده است و او را همچون شهید و مجاهد در خود قلمداد کرده است جز  با صبوری و گذشت و داشتن روحیه ای والا در تربیت فرزندان شکل نمی گیرد دخترم   همسر تو هم در قبال تو و فرزندت وظایفی دارد این که تو به محل کارش تماس بگیری و از زندگی شکایت کنی چیزی جز آزردگی خاطر به بار نمی آورد . تو آینه فرزندت هستی دخترم مراقب باش با او چه طور برخور می کنی  زندگی  فراز و نشیب های بسیاری دارد که  مسیر را برای سعادت و تکامل آدمی هموار می کند به جای گریختن از آن ها باید با تلاش و پشتکار و توکل به ذات بی انتهای حق با آنها روبرو گشت  به خانه ات باز گرد و بیهوده آشیان زندگی ات را آن آشیان مهر و محبتی که ملائک به گردش طواف می کنند  به کام خود و همسرت تلخ نکن .  همسرت انتظار دارد وقتی به منزل می آید با چهره گشاده و روی خوش تو مواجه شود . سیما نگاهی به مادر کرد و راست می گویی مادر جان در این مدت چه قدر در حق همسر و فرزندم کوتاهی کردم به خانه ام باز می گردم و زندگی تازه ای آغاز می کنم . ثریا خانم نگاهی به صورت سیما انداخت چهره اش خزان گرفته نبود  در چشمانش اطلسی ها  و شقایق ها رخ نمایانده بودند . سیما باچهر ه ای خوشحال و امیدوار منزل مادر را ترک کرد وثریا خانم خوشحال تر از او بود آخر او مادر بود ، دلش به وسعت دریا  بود بیکران تر از نسیم .          

آشیان مهر و محبت بیکران تر ازنسیم در گرانبها نظر دهید »
لاله سرخ
ارسال شده در 27 آذر 1397 توسط جهانتيغي در کعبه دل, سبدهای نیلوفری

 

 

 

لاله سرخ بهرتو گلچین رسید                              این چنینی باز جانا تند وتیز

لاله سرخ گلعذارت می خرد                               بهر تو ای جان جانان درها او می دهد

لاله سرخ شرح حال عاشقی آغازکن                     قصه دلدادگیت فاش کن

لاله سرخ قشنگ رنگ رنگ                                دائما هستی تو با نفست به جنگ

گو به معشوق که از آن دم که بودی غنچه ای        بودی از هجران او در سوز وساز

لاله سرخ ای معطر گشته در بازار عشق               لاله سرخ ای گل نیکو سرشت

لاله سرخ ، ای گل پرپر ، شهید                      گو به معشوقت نگرداند مارا زلطفش بی نصیب

 

 

 

قصه دلدادگی لاله سرخ گلچین نظر دهید »
صحنه آب رسانی حضرت ابوالفضل علیه السلام
ارسال شده در 20 آذر 1397 توسط جهانتيغي در سبدهای نیلوفری

 

 

 

 گرمای آفتاب زیبایی چهره اش را دو چندان کرده بود  ، دل افکار بود و پریشان ،بسان  گلی که وقت چیدنش رسیده باشد . وقت رحیل نزدیک گشته بود  با خود گفت :  عباس تو باشی و امام زمانت این چنین تنها مانده باشد ، بی یاور یار در میان دشمنان .  با قدمهای استوار نزد برادر شتافت ” امامم حسین ، دنیای دون در نظرم تیره و تار گشته است ، بهتر از جانم اذن میدانم فرما “  اشک از گونه های چو خورشید فروزان امام جاری گشت رخصت فرمودن تا در طلب آب عازم گردد عباس وارد میدان گشت  . به نصیحت لشکریان پرداخت  ، افسوس بیمار دلان حریم کبریایی شان را چه ارزان فروخته بودند! نزد امام رفت ، آن چه دیده بود شرح داد . بی تابی اصغر ، العش سکینه قرارش را ربوده بود  وقت ماندن نبود باید می رفت مشک را برداشت به سمت فرات رفت   لشکریان دشمن او را محاصره کرده بودند . ای ابرهای سیه چرده شما را با خورشید چه کار ؟  آنها را متفرق ساخت . وارد فرات گشت . بیکران رحمت حق  تا زانوان اسب را فرا گرفته بود

 زلال بود و گوارا مشتی آب برداشت ،  به لبان خشکیده خویش نزدیک ساخت . ندایی دردرون خود احساس کرد “عباس ، کانون مهر و وفا ، رسم ادب چنین باشد ، تو سیراب گردی و محبوبت و تمامی  کودکان اهل حرم تشنه کام ؟مگر نه اینکه آب مهریه مادر حسین علیه السلام  است ؟مگر وصیت پدر این نبود لحظه ای از محبوبت  حسین جدا نگردی ؟ مشک را پر آب کرد راهی خیمه گاه گشت لشکریان دشمن از هر سو به دنبال او بود .  اما دور باد ساعتی که دستشان به این مشک برسد ! راهی نخلستان شد شاید آسوده تر آب را به خیام برساند تیری پرتاب شد دست راستش را نشانه گرفت .  کوردلان چه اندیشیده بودند ؟  شیرمرد بیشه تقوا مشک را بر دوش چپ انداخت ، تیری دیگر آمد دست چپش را قطع ساخت . مهربان علمدار مشک را به دندان گرفت. بی نصیب زرحمت بیکران خدا ، طوفان زده آماج خسران و بلا مشکش را نشانه گرفت آب از مشک روان شد و گونه های عباس پر شد از مرواریدهای بی نشان . نانجیب زاده ای تیر آهنین به فرقش زد سرتا سر میدان نبرد را نور فراگرفته  بود هنگامه شیرینی بود گویی تازه متولد گشته بود صدایی شنید “فرزندم عباس ، فرزندم عباس …”

- “مادرم مدینه است شما که هستید بانو” ؟ -"مادر حسین فرزندم “. باورش نمی شد این فاطمه زهرابود که اورا فرزند خود خطاب می کرد دیگر وقت آن رسیده بودکه به آرزوی چندین ساله اش جامه عمل بپوشاند آری او امامش را ، محبوبش را برادر خطاب کرد . برادر سراسیمه خود را نزد عباس رساند -  مهربان برادرم ، سقای لشکرم ، وفاداری را کامل کردی  ، ایثار را به اتمام رساندی ، مرواریدهای اشک از بهر چیست که ازگونه هایت روان است ؟ سالار و رهبرم ، امام زمانم ، گریه از بهر خودم نیست ، گریه ام بهر شماست که بعد از من دگر یار ندارید معین و غمخوار ندارید امام بوسه ای بر  آن دستان پاک زد که در راه حق ، درراه ایمان و عقیده جدا گشته بودند . بعدبرادر بود که  قامت حسین خم گشت اسارت و غریبی نصیب زینب گشت

سقای تشنه لب مرواریدهای بی نشان کانون مهر و وفا 1 نظر »
عطر بابا
ارسال شده در 13 آذر 1397 توسط جهانتيغي در سبدهای نیلوفری

 

 

یتیمی گفت روزی بهر بابا

 نرفتی آخر هرگز از دل ما

به مادر گفته بودم گر بیایی

پر از گل می شود این خانه  ما

از آن روزی که عکست را کشیدم

ز روی ماه تو خجالت ها کشیدم

تو را از قاب عکست می شناسم

تو را با آن نگاهت می ستایم

تو آخر رفتی از بهر شهادت

فراموشت نشد عهد و رفاقت

به مادر گفته بودم مادر من

به وقت غصه و غم یاورمن

پدر آخر شبی من را صدا کرد

بدیدم با نگاهش زیر لب من را دعا کرد

به دست یک سبد او نور می داد

 خدایا کی شود این باور من

به او گفتم که خوب من پدر جان

شبی را پیش من بابا سحر کن

بگو از غصه ات ازعشق و مستی

بگو از آن خدای خوب هستی

پدر گفتش مرا آخر پسر جان

چه گویم بهر تو از لطف یزدان

در آن دم که می رفت جان از بر من

جمالش را بدیدم یاور من

بگفت بر من خدایم ، مهربانم

خریدار توام غمگین ناشی

جدا کردم تو را از باغ عشاق

بهایت را بدادم نقد و بسیار

ز بهرت میزبان و تکیه گاهم

چه سودی گشت جانا عایدم باز

چو مرغی کز قفس آزاد گشته

به دیدار محبم شاد گشتم

چو شرح عشق بابا می شنیدش

فراموشش بشد که بعد بابا ملامت ها کشیدست

باغ عشاق شرح عشق بابا لطف یزدان نظر دهید »
حکایت ماه سیما
ارسال شده در 7 آذر 1397 توسط جهانتيغي در سبدهای نیلوفری

 

 

قابض جان تا که جان ماه سیمایی گرفت

گفت بر او چند بودی بر زمین نیکو سرشت

گفت بودم روزگاری چند طولانی نبود

یک مناجاتی ببردم سوی حق آخر اما آنکه روحانی نبود

ده به من تو فرصتی اندک ، دمی

تا که سیراب گردم از جام عشق او نمی

او به من نزدیک ، من از او جدا

 من بگشتم دم به دم جانا به دنبال خدا

می شکستم حرمتش را آن دمی

که شکستم من دل هر آدمی

خانه از او بود و من بفروختم

در دل خود عشق دیگر ریختم

آن چنان مسحور دنیا شد دلم

که فراموشم بشد من از گِلَم

آمد اما بهر آن ماه سیما خطاب

فرصتت پایان شد و وقت جواب

آن دمی که اشکی از چشمی روان

کردی آخر تو با نیش زبان

بود آیا امروزت را آگهی

یا بگفتی که فردا می رهی

جانشین حق شدی اندر زمین

بهرهات اما شد از دنیاهمین

کار نیکوی تو که اندک بود

کوله بار تو چرا گشته وزین

برزختت آغاز گشت و چاره نیست

رستن از درگاه عدلش ساده نیست

دفتر تو بسته شد جانا ببین

کن دعا تا عنایت باشدت از آن رحیم

قابض جان ماه سیما نیکوسرشت نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10

آخرین مطالب

  • خروش خورشید
  • عطر نرگس ها
  • درمسیر آلاله ها
  • افسون روزگار
  • چشمان آبی یک رود
  • قافله سالار عشق
  • لبخند آینه ها
  • سفیرثانیه ها
  • بازار عشق
  • شاهد شیرین سخن

آخرین نظرات

  • زكي زاده  
    • مائده
    در صحنه آب رسانی حضرت ابوالفضل علیه السلام
  • جهانتيغي  
    • سرمشق بهاری
    در امام والا
  • جهانتيغي  
    • سرمشق بهاری
    در امام والا
  • Mim.Es  
    • قدم‌های عاشـ ـقی
    • کویرم تشنه باران
    در امام والا
  • زكي زاده  
    • مائده
    در امام والا
  •  
    • وبلاگ مدرسه علمیه کوثر
    • تازه های کوثر
    در گنج پنهان
  • مرکز تخصصی تفسیر شاهین شهر  
    • مرکز تخصصی نرجس خاتون (س)شاهين شهر
    در گنج پنهان
  • جهانتيغي  
    • سرمشق بهاری
    در تبسم عشق
  • حضرت مادر (س)  
    • مطیع ولایت (بسیج طلاب سطح 3 اراک )
    • خاطرات خاکی
    • وصیت عشاق
    • یا زینب کبری
    در تبسم عشق
  • حضرت مادر (س)  
    • مطیع ولایت (بسیج طلاب سطح 3 اراک )
    • خاطرات خاکی
    • وصیت عشاق
    • یا زینب کبری
    در حریم دوست
  • حضرت مادر (س)  
    • مطیع ولایت (بسیج طلاب سطح 3 اراک )
    • خاطرات خاکی
    • وصیت عشاق
    • یا زینب کبری
    در تبسم عشق
  • حضرت مادر (س)  
    • مطیع ولایت (بسیج طلاب سطح 3 اراک )
    • خاطرات خاکی
    • وصیت عشاق
    • یا زینب کبری
    در حریم دوست
  • جهانتيغي  
    • سرمشق بهاری
    در تبسم عشق
  • نگار  
    • طلبه نگار
    در تبسم عشق
  • جهانتيغي  
    • سرمشق بهاری
    در سرباز وطنی
  • Mim.Es  
    • قدم‌های عاشـ ـقی
    • کویرم تشنه باران
    در سرباز وطنی

Sidebar 2

This is the "Sidebar 2" container. You can place any widget you like in here. In the evo toolbar at the top of this page, select "Customize", then "Blog Widgets".
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

سرمشق بهاری

کلاس اول که بودم وقتی حروف الفبا رایادگرفتم شور وشوق عجیبی وجود کودکانه ام رافراگرفته بود این شوق وشور دوچندان شد وقتی فهمیدم الفبای زندگی در یک کلمه سه حرفی خلاصه می شود ... خدا . این وبلاگ شامل داستان های کوتاه اخلاقی و دینی، شعر ،احکام فقهی و ... می باشد . باشد که راهگشای کسانی گردد که در مسیر رسیدن به سر منشا همه عشق ها و خوبی ها ، در مسیر رسیدن به حقیقت خویش گام بر می دارند
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • محرم اسرار
    • کعبه دل
    • سبدهای نیلوفری
  • رسانه
  • مادرانه
  • مادرانه
  • حماسه 9 دی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان