شب قدربود و مسجد پر بود از خیل عزادارانی که در آن شب برای راز و نیاز با معبود و درخواست بهترین مقدرات در آن شب نورانی جمع شده بودند .چشم آقای ادیب درمیان جمع به جوانی افتاد که فارغ ازجمعیت با ظاهری نامناسب مشغول بازی با گوشی خویش بود آقای ادیب نگاهی به جوان کرد و به او گفت : خوب است این شب مبارک را که هر کس باید به فکر توشه ای برای خود باشد بیهوده تلف نکنی و به دعا و استغفار به درگاه یکتا خالق بی همتا بگذرانی . جوان گفت : حاج آقا راه گم کردگان را در درگاه خدا جایی
است ؟ آقای ادیب با تمسخربه او گفت : جاماندگان را شاید اما راه گم کردگان مسیر طولانی در پیش دارند تا به او برسند . مدتی از این ماجرا گذشت آقای ادیب که مسئول اسم نویسی از افراد اعزامی به سوریه و اعزام مدافعین حرم بود . ناگهان چشمش به همان جوان که ظاهر موقر و موجهی پیدا کرده بود افتاد ، جوان که نامش حامد بود به او گفت : حاج آقا جاماندگان را در این مکان جایی است ؟ آقای ادیب با تعجب نگاهی به سر تا پای حامد انداخت و نام او را نوشت . در مسیر حامد ماجرای خود را برای آقای ادیب چنین تعریف کرد : با این که در خانواده متدینی بزرگ شده بودم اما بودن در کنار دوستان ناباب و خوش گذرانی و زیبایی های رنگارنگ دنیا سبب شده بود که از خدای خود غافل شوم تا اینکه آن شب اشک های مادر و دعای پدر کارساز شد و من به مسجد آمدم در ابتدا حس غریبی داشتم و با آن محیط و حال و هوا بیگانه بودم حتی لحظه ای دلم خواست کاش در کنار دوستانم بودم اما رفته رفته با آن جا انس گرفتم و حسرت عمری را خوردم که به بطالت گذراندم واز خدا دورشده بودم ؛از خدای خود خواسته ام پایان این مسیری را که در آن قرار گرفته ام شهادت قرار دهد . درتمام این مدت حامد با شجاعت بسیار در میدان نبرد آماده بود تا این که در یکی از روزها او به همراه چند جوان دیگر به شهادت رسیدند آقای ادیب که از نزدیک شاهد تمام این ماجرا بود در حالی حسرت و حیرت وجودش را فرا گرفته بود با خود گفت: گم گشته و جامانده واقعی منم که از جمع دوستان دور ماندم . چنان به این اعمال ناچیز خود مفتخر بودم در حالی که آن چه نزد خدا منزلت دارد نیت پاک و خالص است که آن جوان داشت . آن شب قدر عجب منزلتی داد به این جوان ؛ من هر چه می کردم فقط برای خودنمایی و جلب توجه مردم بود نه رضای دوست. وقتی از آقای ادیب خواستند در مراسم بزرگداشت حامد و چند جوان دیگر سخنرانی کند جملاتی که گفت اینها بودند : اینها همه افرادی بودند که خدایشان از برای خود پسندید و به مهمانی خود خواند، من از ضیافت خوبان جامانده ام . مرا به بزم عاشقان راه ندادند .
آخرین نظرات